ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست
منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست
شب تار است و ره وادی ایمن در پیش
آتش طور کجا موعد دیدار کجاست
هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد
در خرابات بگویید که هشیار کجاست
آن کس است اهل بشارت که اشارت داند
نکتهها هست بسی محرم اسرار کجاست
هر سر موی مرا با تو هزاران کار است
ما کجاییم و ملامت گر بیکار کجاست
بازپرسید ز گیسوی شکن در شکنش
کاین دل غمزده سرگشته گرفتار کجاست
عقل دیوانه شد آن سلسله مشکین کو
دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست
ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی
عیش بی یار مهیا نشود یار کجاست
حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج
فکر معقول بفرما گل بی خار کجاست
نوشته شده توسط رحمت در جمعه 21 مهر 1391برچسب:, |
كاش مي شد بار ديگر سرنوشت از سر نوشت
كاش مي شد هر چه هست بر دفتر خوبي نوشت
كاش مي شد از قلمهايي كه بر عالم رواست
با محبت , با وفا , با مهربانيها نوشت
كاش مي شد اشتباه هرگز نبودش در جهان
داستان زندگاني بي غلط حتي نوشت
كاش دلها از ازل مهمور حسرتها نبود
كاين همه اي كاشها بر دفتر دلها نوشت
نوشته شده توسط رحمت در چهار شنبه 19 مهر 1391برچسب:, |
شعری عاشقانه از سعدی :
تو را نادیدن ما غم نباشد
که در خیلت به از ما کم نباش
من از دست تو در عالم نهم روی
ولیکن چون تو در عالم نباشد
عجب گر در چمن برپای خیزی
که سرو راست پیشت خم نباشد
مبادا در جهان دلتنگ رویی
که رویت بیند و خرم نباشد
من اول روز دانستم که این عهد
که با من میکنی محکم نباشد
که دانستم که هرگز سازگاری
پری را با بنی آدم نباشد
مکن یارا دلم مجروح مگذار
که هیچم در جهان مرهم نباشد
بیا تا جان شیرین در تو ریزم
که بخل و دوستی با هم نباشد
نخواهم بی تو یک دم زندگانی
که طیب عیش بی همدم نباشد
نظر گویند سعدی با که داری
که غم با یار گفتن غم نباشد
حدیث دوست با دشمن نگویی
که هرگز مدعی محرم نباشد
نوشته شده توسط رحمت در سه شنبه 18 مهر 1391برچسب:, |
هم نفس
یه مدته که نیستی دلم هواتو کرده
اتاقک قلبمو غمت اجاره کرده
شـباهـمش به یادت نگام به آسمونه
کی برگردی کنارم فقط خدا میدونه
این ساعت رودیواردیگه دیوونم کرده
میگه دیدی که رفتش هنوزم برنگشته
آخـه تـاکـی جـدایـی دیگـه طاقت نداره
ایـن دلـه خـسـته ی من همیشه بدمیاره
تموم کن این دوری رو بایه نگاه دوباره
چشام به یاده عشقت همش داره می باره
کاش میدونستی عشقم چقدر دله من تنگه
واسه چشای قهوه ایت وای که چقدر خوش رنگه
ناز نگاتو میخرم هرچقدر که باشه
ای که تموم زندگیم فدای اون نگاته
نوشته شده توسط رحمت در یک شنبه 16 مهر 1391برچسب:, |
گاهی که دلم به اندازهء تمام غروبها می گیرد
چشمهایم را فراموش می کنم
اما دریغ که گریهء دستانم نیز مرا به تو نمی رساند
من از تراکم سیاه ابرها می ترسم و هیچ کس
مهربانتر از گنجشکهای کوچک کوچه های کودکی ام نیست
و کسی دلهره های بزرگ قلب کوچکم را نمی شناسد
نوشته شده توسط رحمت در پنج شنبه 13 مهر 1391برچسب:, |
وقتی نگاهت غمگین است قطره های پشت شیشه هم بغض می کنند
نگاهت بی آواز است حتی باران هم شوقی برای بارش ندارد
وقتی لبخندت ماتمکده ی چشم های بارانی ات می شود چکاوک حتی در باران هم می میرد
وقتی نگاه زیبایت بی باران است دیگر آمدن بهار هم بهانه ای می شود برای فصل ها
مگر میشود غریب باران غم نگاهت را ت…حمل کند و آن را به تنهایی به دوش بکشد؟ وقتی صدای نگاهت دیگر مرا صدا نمی کند
دیگر هیچ بهانه ای برای لبخند نگاه من نیست
بگذار حداقل غم غمگینی نگاه تو را به دوش باران بکشم
می دانم نمی خواهی ولی بگذار سهیم غمگینی نگاهت باشم
صدای نگاهم که برای غم چشمانت می گرید پیشکش نداشتن من در دل بی انتهایت
نوشته شده توسط رحمت در سه شنبه 11 مهر 1391برچسب:, |
از خویش خستهام
هر چیزِ تازه در دلِ من میشود سیاه
هر رنگِ تازه در نظرم میشود تباه
هر روز میشکند ریسمانِ من
هر روز
پاره میشود ایمانم از گناه
نوشته شده توسط رحمت در شنبه 8 مهر 1391برچسب:, |
در خویش خستهام!
تکرار میشود همهی لحظههای درد
دیگر ستارههای یخی نیز رفتهاند…
ماه از درونِ شب به زمین فحش میدهد
تکرار میشود همهچیزی به رنگِ زرد
بنگر؛ آغوشِ خنده به رویم شکستهاست
از شاخههای درختی که کشته شد
“تابوتِ مردنِ پرواز” زندهاست
دیگر همیشگی شدنِ شعر مردهاست.
٭
نوشته شده توسط رحمت در سه شنبه 4 مهر 1391برچسب:, |
لمس کن کلماتی را
که برایت می نویسم
تا بخوانی و بفهمی چقدر جایت خالیست...
تا بدانی نبودنت آزارم می دهد...
لمس کن نوشته هایی را
که لمس ناشدنیست و عریان...
که از قلبم بر قلم و کاغذ می چکد
لمس کن گونه های خیس از اشکانم را...
نوشته شده توسط رحمت در جمعه 1 مهر 1391برچسب:, |
مــــن و یــــــــاد تـــــو
بـه سـاز عشـق مـی چـرخـم بـه بـاغ سبـز چشمـانـت بسـاط گـــل بـه لـب دارم بیفشـــــانـم بـه دامـــــــانـت؟ ….
تمــــام شهــر خـوابیــده ، مـن بــه یــاد تــــــــو بیــــدارم
سـراپــا چشــم دیــــــدارم کــه شــب تــابــد ز مـژگـانـت
خیــال عــاصیـــم امشــب ، امیــد دسـت گـرم تـــوسـت
چـه خـوش بخشیـده رویــایــی بـه مـن لبخنـد پنهــانـت
بـه هــــــم زد یـک نـگــاه تـــــو شـکــوه شهـــــرک دل را
چــه کــاری کـرده ای بـا دل بـگــو جــانــم بــه قــربـانـت؟
چـه بـنــوازی چـه نـنــوازی غــرورم سهــم قـلـــــب تـــــو
تــن و دل را بـپـیـچــم در حـــریــر عشـــــــق ســـــوزانـت
نوشته شده توسط رحمت در شنبه 1 مهر 1391برچسب:, |
مرا زندانی کن
مرا زندانی کن
در سیاهچال چشمان سیاهت
در آن قلعه سنگی قلبت
مرا زندانی کن در آن خاطر زیبایت
باشد
که شاید
تنها دمی
شاید بسیار کم
ازاین عاشق ناتوان و رنجیده......
نوشته شده توسط رحمت در پنج شنبه 30 شهريور 1391برچسب:, |
لطفا داستان زیر را به دقت بخوانید:
مرد بیکاری برای سمت آبدارچی در شرکت مایکروسافت تقاضا داد.رئیس هیئت مدیره مصاحبه اش کرد وتمیز کردن زمین رابه عنوان نمونه کار دید وگفت شما استخدام شدید.
آدرس ایمیلتون رو بفرماییدتا قرم های مربوطه را برایتان بفرستیم تا پر کنین و همین طور تاریخی که باید کار را شروع کنید.
مرد جواب داد اما من کامپیوتر ندارم ایمیل هم ندارم.رئیس هیئت مدیره گفت:متاسفم اگر ایمیل ندارین یعنی شما وجود خارجی ندارید وکسی که وجود خارجی ندارد شغل هم نمی تواند داشته باشد.
مرد در کمال ناامیدی از ساختمان خارج می شود.نمیدونست با تنها ده دلاری که در جیبش داشت چکار کند تصمیم گرفت به سوپرمارکت برود ویک صندوق 10کیلویی گوجه فرنگی بخرد.بعد خونه به خونه گشت وگوجه فرنگی ها رو فروخت.درکمتر از دوساعت توانست سرمایه اش رو دوبرابرکند.این عمل رو سه بار تکرار کردوبا 60دلار به خانه اش بازگشت.مرد فهمید از این طریق میتواند زندگی اش را بچرخاند و شروع کرد به این که هر روز زودتر بره و دیرتر برگرده خونه. در نتیجه پولش هر دوسه روز یکبار دو یاسه برابر میشد.
به زودی یک گاری خریدوبعد یک کامیون وبه زودی ناوگان خودش رادر خط ترانزیت(پخش محصولات)داشت.پنج سال بعد مرد دیگر یکی از بزرگترین خرده فروشان آمریکاست.شروع کرد تابرای آینده ی خانواده اش برنامه ریزی یکند و برای آنها بیمه ی عمر بگیرد.به نمایندگی بیمه زنگ زد سرویسی را انتخاب کرد.وقتی صحبتشون به نتیجه رسید نمایندهی بیمه آدرس ایمیل مرد را پرسید.مردجواب داد من ایمیل ندارم.نماینده ی بیمه باتعجب پرسید:شما ایمیل ندارید اما با این حال توانسته اید یک امپراطوری در شغل خودتون به وجود بیاورید فکر کنید اگر ایمیل داشتید به کجاها میرسیدید فقط اگر یک ایمیل داشتید؟
مرد برای مدتی فکر کرد وگفت:
بله.احتمالا میشدم یک آبدارچی در شرکت میکرسافت!!!!!!!!
نتیجه ی اخلاقی:1.اینترنت چاره ساز زندگی نیست.
2.اگر سخت کار کنی به تمام خواسته هات میرسی.
نوشته شده توسط رحمت در سه شنبه 24 مرداد 1391برچسب:, |
تو دریایی و من موجی اسیرم
که می خواهم در آغوشت بمیرم
بیا دریای من آغوش بر کش 
نمی خواهم جدا از تو بمیرم
نوشته شده توسط رحمت در پنج شنبه 4 آبان 1386برچسب:, |
غزل شمارهٔ ۱
بکشت غمزهٔ آن شوخ بیگناه مرا فکند سیب زنخدان او به چاه مرا
غلام هندوی خالش شدم ندانستم کاسیر خویش کند زنگی سیاه مرا
دلم بجا و دماغم سلیم بود ولی ز راه رفتن او دل بشد ز راه مرا
هزار بار فتادم به دام دیده و دل هنوز هیچ نمیباشد انتباه مرا
ز مهر او نتوانم که روی برتابم ز خاک گور اگر بردمد گیاه مرا
به جور او چو بمیرم ز نو شوم زنده اگر به چشم عنایت کند نگاه مرا
عبید از کرم یار بر مدار امید که لطف شامل او بس امیدگاه مرا
نوشته شده توسط رحمت در شنبه 1 فروردين 0برچسب:, |